نمی گم خدانگه دارِ، چون همین امروز و فردا، می رسه لحظه دیدار
نه نمونی تو به یادم شب تا صبح همیشه بیدار
من می رم تا که بدونی رفتن و دوری یه قصه است
نه خیال نکن نبودت، خوشیه نه!همه غصه است
سر نوشته تو واین دل تا ابد فقط همینه
تقدیر چشمای من شد که تو رو دیگه نبینه
زیر بارونای این شهر این دلم داره می گیره
گریه های هر شب من تو بیای دیگه می میره
لحظه های بی تو بودن می گذره اما به سختی
یکی با خنده نگام کرد گفت ببین اخه چه بختی
کاشکی ارزوی من رو بر اورده می کردی
به خدا می میره این دل تو بری و برنگردی
اره این شعرو گفتم که بدونی یادت هستم
توی شهر به این شلوغی دل به هیچ کسی نبستم
وقتی تو هستی کنارم انگاری دنیا رو دارم
وقتی نیستی ولی انگار کنار چوبه ی دارم
اگه خوندی شعرمن رو نذار دیگری بخونه
نذار راز ما دوتا رو کسی جز خدا بدون