می خوام باور کنم
که دیگه تو رو دوست ندارم
و دلم از رفتن تو نشکسته
می خوام باور کنم که دیگردلم برای چشمهایت تنگ نیست
و در سکوت سرد لبهایت خنده های پیشت را جست و جو نمی کنم
می خوام باور کنم زندگی هست و ادامه دارد
خورشید طلوع می کند و ما ه هنوز هم دستهایش به سوی من دراز است
و غروب دلم که می گیرد به یاد تو نیستم
و شاید در امتداد روزمرگی های مداوم
واز روی بی حوصلگی هست
که چشمان تو را به یادم می اورد
و در نهایت غروب
از تو سخن می گویم
نمی دانم هر چه هست هنوز هم
دوستت دارم.........