من از یک شکستِ عاشقانه می آیم . بگذار همه برای این اعتراف تلخ سرزنشم کنند. شکست نه برای پنهان کردن است ، نه بهانه پنهان شدن . می گویند از صبح بنویس ، از آفتاب ومن چگونه از خورشید بنویسم وقتی تمام وقت باران ؛ پنجره چشمانم را شُسته است. همه دلشان نقش های مثبت می خواهد. و آدمهای خوشحال . اما من گُمان می کنم این خیلی خوب است که نمی توانم ادای آدمهای خوشبخت را در بیاورم . بی ستاره هستم و زرد با طعم معطر پاییز که حضورش تنها معجزه لحظه های تنهایی من است . قیمت وفا شاید گران تر از آن بود که بهانه دوست داشتنی زندگیم از عهده داشتن آن برآید . سقف اِعتماد تعمیری است . مُدام چِکه می کند. آغوش ترانه ها همچنان از عطر تن او که باید پُر باشد، خالی است . مهم نیست تمام سرزنشها را می پذیرم . به بهانه تولد حقایق غم انگیزی که درد را به درد می آورد، وآتش را می سوزاند. این دل دیوانه همیشه یک پادشاه مغرور حقیقی داشته است . اگر ترانه ها ثمره تخیل بود به جنون نمی رسید. اعتراضی نیست کسی که به او نمی رسد . خلاصه غم سنگینی است اگر برسر نخواستن دلی دعوا باشد . اما همیشه حق با برنده ها نیست. می شود در عین بازنده بودن سربلند بود . واو را از کوچه پس کوچه های دنیا گدایی کرد. قرار بود حقیقت را بگویم. سخت است. بی علاج است. دانستن آن آدم را کم کم می کُشد. اما همین است خبر کاملا ناگوار و واقعی است.... او یکی را جز من ...!؟ سکوت می کنم تا به خاک سپردن آخرین خاکسترهای آرزوی برباد رفته ام آبرومندانه باشد. گریه می کنم با شکوه مثل اقیانوس . بلند مثل اِورست. او نمی شنود ونمی داند که ماه ؛ خوشبختی مشترک همه بی ستاره ها است. تقدیم به چشمهایی که در راه ماندند ودلهایی که آنها را راندند. تقدیم به اشکهایی که غرورشان شکست و عهدهایی که کسی آنها را نَبست . ... او یکی را جز من داشت....!؟ من در حسرت ماندن . او در خیال رفتن . او یک دفعه با من بَد شد. از کنار من رد شد. من یا رقیب ؟ او رقیب را انتخاب کرد. قلب مرا پس داد . جلو من او را در آغوش گرفت. او تمام هستی من بود . لحظه های مستی من بود. او روزهای عمرم بود. او یکی را جزمن داشت... او با من غریبی کرد ، کارهای عجیبی کرد. او برنده شد . شاید دل می گه باید بروم. فال قهوه هم می گفت: دیگر او دوستت ندارد.
عاشقان بیائید ، دیگه او مال من نیست .
او یکی را جز من دارد ...