دوباره رو به پایانم،در این بن بست بی رویا
در این بی مرزی وحشت،در این بی رنگی فردا
من معروق بی خانه،دلم تبعید غربت شد
تمام روشنی هایم به رنگ شام ظلمت شد
تنم از غم چه می سوزد،دلم دریای بی ابی.....
تمام وسعت چشمم،به رنگ دشت مردابی
به امدادم بیا ای یار در این شب بی راهه تنهایم
که من با کوله بار غم،در این شب راهه می ایم
شب مغرور بی رویا،مرا از من جدا کرده
غریق شط شب گشتم،مرا در تن رها کرده
طلوع مشرق چشمت،پناه اخر من باد
مرا دلخوش به فردا کن،که دلتنگم از این تکرار
مرا از این شب شیون از این دل خستگی بردار