الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمیده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .
بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم..
قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید:
مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم
هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:
نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :
اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما ....