از ته دلم مینویسم ....
می دونستم که یک روز جای من با تو عوض میشه
تو دونبال من می دویی من هم فرار می کنم .
مثل 1 یا 2 سال پیش که من برای به تو رسیدن
دست به چه کارایی می زدم ولی من برای تو
هیچ عرضشی نداشتم یا لااقل من رو به عنوان
یک عاشق قبول نداشتی تو زندگیت رو می کردی
بدون این که به نیاز های من دقتی داشته باشی
اما الان که کاسه صبرم لبریز شده دیگه نمی خوام
اون راهی رو ادامه بدم که با من نبودی میخوام راهی رو
برم که تو دونبالم بدویی نه من .
تا حدودی موفق شدم اما نمی دونم که چرا دوست ندارم .
اره دیگه دوست ندارم الان که به این نقطه رسیدم . دیگه دوست
ندارم . ازت نفرت دارم . فکر نمی کردم به این حد ازت بدم بیاد که
نه جواب تلفن و نه جواب اس ام اس رو بدم .تو به تمام شماره های من
که داری زنگ می زنی . یا به تمام دوستهای من که میشناسیشون
زنگ می زنی تا من رو پیدا کنی و به همه می گی که اشتباه کردی
ام دیگه فایده ای نداره . الان دیگه کسی رو طوی زندگیم دارم که
خیلی دوستش دارم .