پنجره باز میکنم به هیچ کجا.
آسمان که هیچ, ستاره هم ندارد شبهای اینهمه اندوه.
میخواهم به انتظار تو بنشینم هزار برگ از
خاطراتم را. بی تو میفهمم دعاهای مادربزرگ زیاد
هم به درد بخور نبودند. دستم چه کوچکست امروز...
فکر میکردم اگر پرسیدند چرا مینویسی
چه جوابی میدهم. مینویسم:
در زندگی زخم هایی هست که
مثل خوره روح را در انزوا میخورد.
حرف هایی که اگر گوشی بود برای شنیدن میگوییم.
اینها را بگویید دست نوشته های دلتنگی یک تنها