• وبلاگ : دلتنگي هاي تنهايي
  • يادداشت : هنوز مي خوامت
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + طلا 


    salam.ali bod .manam delam vase eshgham mostafaam tange.kashki biad


    age bexayshage ba tamame voojoodet doosesh dashte bashi age barash joon bedi age az deltangi bemiri ta naxad nemiad.be manam ye sari bezan hatman
    + فرزانه 

    سلام

    خيلي زيبا و با احساس نوشتي

    منم يه جورايي مثل شما هستم عاشق شدم و نزديک به 2 سال هر جوري که فکر کني عذاب کشيدم و صبوري کردم چون عاشق بودم

    حالا که اون عاشق شده فکر مي کنم ديگه نمي تونم بهش فرصت بدم . هنوزم دوسش دارم هنوزم دلم واسش تنگ مي شه اما ديگه نمي تونم بهش اعتماد کنم نمي تونم بهش تکيه کنم . زجرايي که به خاطرش کشيدم هنوز مثل يه فيلم جلوي صورتمه ...........

    نمي دونم چه کار کنم ؟؟؟؟

    + شايلين 

    رفته بودم سر حوض

    تا ببينم شايد عکس تنهايي خود را در آب

    آب درحوض نبود

    ماهيان مي گفتند

    هيچ تقصير درختان نيست

    ظهر دم کرده تابستان بود

    پسر روشن آب لب پاشويه نشست

    و عقاب خورشيد آمد او را به هوا برد که برد

    به درک راه نبرديم به کسيژن آب

    برق از پولک ما رفت که رفت

    ولي آن نور درشت

    عکس آن ميخک قرمز در آب

    که اگر باد مي آمد دل او پشت چين هاي تغافل مي زد

    چشم ما بود

    روزني بود به اقرار بهشت

    تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي همت کن

    و بگو ماهي ها حوضشان بي آب است

    باد مي رفت به سر وقت چنار

    من به سر وقت خدا مي رفتم


    سلام مجتبي جان خوبي دوست خوبم.

    دل نوشته هات خيلي عالي بود سرشار از احساس و دلتنگي


    عشق ، شرشر احساسات است...

    صداي آن زيباست ولي وقتي كه بدستش مياوري، اغلب از خيس شدن متنفر مي شوند...!